دلنوشته ها
مهدی جان !
چگونه بگویم که چند وقت است که چشمانم به امید وصال تو نخوابیده اند و به راه تو منتظرند .
مهدی جان
ای تنهاترین نشانه ی جهان خلقت و ای یوسف گمگشته ی زهرا ! چگونه باید این مسئله را به اثبات رسانم که پاهایم از فرط خستگی دیگر پیش نمی روند و از بس شبانه روز در پی تو دویده ام دیگر رمقی برایم نمانده و تاب و توانم را از دست داده ام .
ای زیبای زیبا ! هر چند تا به حال لیاقت دیدارت نصیبم نگشته است و لیکن در بین غریبه و آشنا دنبالت می گردم تا شاید قدم به چشمان اشک آلودم نهی ، هر چند اینقدر در فراقت گریسته ام که آب دیده ام خشکیده و دیگر اشکی وجود ندارد که بخواهم آن را جاری سازم پس فقط چشم به راهت می دوزم و بس . تا شاید فرجی شود و تو را لایق گردم و دیدار نمایم .
ای رویای حقیقت یافته ام ! غربت و غریبی ام آشکار و در عین حال قبرم تاریک است و در این تاریکی غربتم تو را می خوانم و به امید روشنایی خانه قبرم به تو دل بسته ام چرا که تو نباشی هیچ روشنایی در این خانه به چشم نمی آید .
فردایی که تو می آیی چنین خواهم گفت . ...
Design By : Pichak |